نود هشتیا

متن مرتبط با «حقیقت» در سایت نود هشتیا نوشته شده است

دانلود رمان حقیقت معکوس

  • نویسنده : نگاه ۲ دیدگاه بازدید : 1,240 تاریخ : 01 مه 2020 دانلود رمان حقیقت معکوسدانلود رمان حقیقت معکوسرمان درمورد دختری‌ست به اسم آذر که در زندگی‌اش دو بار زخم خورده است. بعد از چند سال، جرقه‌, ...ادامه مطلب

  • جرعت یا حقیقت

  • سلام هرکس میخواد بیا اعلام امادگی کنه, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته جهان دیوانه | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

  • به نام خدا ,دلنوشته, : جهان ,دیوانه, نویسنده: ,ستاره, ,حقیقت, جو مقدمه: همه چیز در هوا معلق است. سنگ از آسمان میبارد، و زنبور ها در حال ساختن مواد مذاب هستند. الماس از دهانه آتش فشان بیرون میزند و مردم برای گرم کردن خود در حال سوزاندن پول هایشان هستند. جهان نیز ,دیوانه, شده است. و به راستی چه مدت زمان تا ,دیوانه, شدن جهان باقی مانده است؟​, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته من عاشق یک شیطان شدم | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

  • به نام او ,دلنوشته,: من عاشق یک ,شیطان, شدم نویسنده: ,ستاره, ,حقیقت, جو مقدمه: همه چیز در یک لحظه کوتاه اتفاق افتاد و بعد از آن تمام دنیایم تیره تار و شد. خانه گرم و راحتم به جهنمی خوف ناک بدل شد و بو*س*ه های, ...ادامه مطلب

  • رمان دورویی | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

  • کد رمان: 2015 ناظر: @hadis.85 نام رمان:دورویی نویسنده:ستاره حقیقت جو ژانرعاشقانه و درام خلاصه: یه زندگی،یه زندگی ساده با فراز و فرود های خاص یه زندگی که پر از مشکله. یه زندگی که گذشتن ازش خودش ی, ...ادامه مطلب

  • رمان جرات حقیقت | delaram1221 کاربر انجمن یک رمان

  • کد رمان , ,: 1835 ناظر: Deniz78 نام رمان , ,: جرات , حقیقت , نام نویسنده: delaram1221 ژانر: ترسناک خلاصه: چند نفر یک فیلم ترسناک را تماشا میکنند. سپس برای ترساندن دوستانشان حرکاتی را از فیلم تقلید میکنند..., ...ادامه مطلب

  • حقیقت هایی درباره هواپیما و سفر هوایی

  • هواپیما, از زمان برادران رایت (یا شاید دقیق تر، آلبرتو سانتوس مخترع برزیلی) بسیار تغییر کرده است. اولین هواپیماها که از چوب و پا, ...ادامه مطلب

  • نقد رمان شاهزاده ی گدا|ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

  • نام. مان: شاهزاده, ی گدا نویسنده:ستاره حقیقت, جو ژانر:عاشقانه خلاصه: خوب‌همه چیز از یه دختر شروع میشه یه دختر ......که نمیتونه راه بره...از خانواده تردش میکنن... مجبور میشه با همون وضعش کار کنه...الت, ...ادامه مطلب

  • رمان شاهزاده ی گدا |ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

  • کد رمان: 1562 ناظر: PaRIsA-R به نام خالق احساس نام رمان:شاهزاده ی گدا نویسنده:ستاره حقیقت جو ژانر: عاشقانه مقدمه: تا حالا شده تو یه باتلاغ دستو پا بزنی؟بکشنت بالا و تمیزت کنن و بعد بندازنت تو بشکه غ, ...ادامه مطلب

  • کوروش حقیقت،سعدی دروغ،لعنت بر کتمان کنندگان حقیقت

  • [img]http://cdn2.delgoo.ir/file/attachment/2018/05/f5b14932d294240a4f498b836c112f46_view.jpg[/img] قالبا در بوق و کرنا می کنن که فلان کس گفته بنی آدم اعضای یک دیگرن زدنش به سر در سازمان ملل. محمد جواد ظریف در همین باره در کتاب خاطراتش می نویسد: "ما از کودکی در کتاب هایمان خوانده بودیم که بر سر در سازمان ملل متحد این شعر سعدی را نوشته اند که "بنی آدم اعضای یک, ...ادامه مطلب

  • دانلود رمان سکوت حقیقت

  • دانلود رمان سکوت حقیقت خلاصه:هانا برای ادامه زندگی به روستای پدریش و نزد خانوده‌ی عموش میره. طی اتفاقاتی، ارباب، دختر عموی هانا رو برای ازدواج با پسرش انتخاب می‌کنه؛ اما هدیه که شنیده بوده ارباب زاده پسری خوش گذران و بد اخلاقه، عمیقا از این ازدواج واهمه داشته. اون از هانا می‌خواد به جای اون همسر ارباب زاده بشه.با ورود هانا به عمارت اربابی، اون متوجه حقایقی, ...ادامه مطلب

  • 8 حقیقت آرایشی

  • شاید سوال های زیادی در مورد محصول های آرایشی بهداشتی در ذهن شما وجود داشته باشد . سوالهایی مانند اینکه : آیا استفاده از اتوبرنزه ها برای پوست مضر است, ...ادامه مطلب

  • حقیقت

  • وقتی خود و دنیای کودکی اش را شناخت ، مفهوم کلمه پدر و جای خالی اورا درک کرد و تازه متوجه شد که پدرش به جرمی نابخشودنی ، 25 سال راباید در چهاردیواری زندان سپری کند ! از آن پس منفورترین کلمه برایش چهاردیواری بود ! چندین سال بعد ، از بد حادثه هنگام تقسیم سربازانجزو نگهبانان زندان شد !... اسلحه بر دوش پله های آهنی برجک نگهبانی را یکی یکی بالا رفت وبرای اولین با, ...ادامه مطلب

  • بازی جرأت و حقیقت

  • بیاید بازی جرات یا حقیقت, ...ادامه مطلب

  • حقیقت تلخ است...

  • باسمه تعالیپسر و دختر جوان تَنگِ هم روی نیمکت نشسته و حسابی گرم گرفته بودند. پیرمرد به آرامی پاهایش را روی برگ‌های خشک زمین می‌کشید که از کنارشان عبور ‌کرد. صدای خنده و پچ‌پچ عاشقانه‌ی آنها که گوشش را نواخت، پاهایش سست شد و چند قدم جلوتر روی نیمکت نشست. سرش را به عصا تکیه داد و کلاه پوستی‌اش را تا روی ابروهایش پایین کشید و شروع کرد به حرکت دادن سنگریزه‌های زیر پایش و در افکار دور و درازش غرق شد. وقتی به خودش آمد هنوز صدای آن دو را می‌شنید. کلاه را بالا داد؛ دختر که گونه‌هایش گل انداخته بود، طره‌ای از موهای روی پیشانی‌اش را زیر شال بافت آبی‌اش پنهان کرد و دستش را از دست پسر بیرون کشید و لحظاتی بعد با لب‌های سرخ و خندانش پسر را نوازش کرد و از او دور شد. پسر همان جا نشسته بود و سرخوش، نگاهش را دوخته بود به دختر که داشت از دیدش خارج می‌شد....پیرمرد آهی کشید و با صدای گرفته‌ای، طوری که پسر بشنود گفت: به کسی که رفتنی‌ست دل نبند! پسر با تردید به سمت او برگشت، ایستاد و قدمی به‌سوی او رفت و آهسته گفت: با من بودی پدر جان؟ پیرمرد عصایش را به سمت او گرفت و با صدای خش‌داری فریاد زد: وقتی تنهایت بگذارد یاد هر لحظه با هم بودنتان دلت را آتش می‌زند! پسر کوله‌اش را روی دوشش جابه‌جا کرد، دستی به موهای لختش کشید و با چشم‌های گشادشده مقابل پیرمرد ایستاد. می‌خواست چیزی بگوید، خون توی صورتش دوید و بعد از, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها