داستان خانوادگی نام دو پهلویی است بر داستان پراتولینی که روایت درونش را تلختر میکند، روایت نبود تمام آن چیزهایی که معنای بودنشان را آشکار میکنند؛ انگار این همان عصاره خامی است که تمام غصه درش پوییده است، مثل حس نبود مادر که شاید با بودنش چنین نیرویی نداشت، دوری از مادربزرگ که معنای یک روز دورهمی عید را مشخص میکند و نبود فروچو که پراتولینی را به سوی خود خوانده است. بخشی از کتاب: رفته رفته آرام شدی، به دنبال دستم میگشتی، آن را به طرف لبهایت بردی و بوسیدی، اشکهایت روی دستم می چکید. آهسته و با لکنت گفتی: «ببخش، حرفهای بدی زدم...» ادامه... بخوانید, ...ادامه مطلب
اینجا میخوایم بهم درمورد نسبتهای عجیب تو خانوادهامون بگیم ولی باید حقیقت باشن و ببینیم کی از همه خانواده پیچیده تری داره برای مثال: مادربزرگ من خاله مادربزرگمه یعنی مامانم با مادربزرگ پدریم دختر خالن یعنی بابام با دختر خاله مامانش ازدواج کرده تازه این یه چیز ساده بود, ...ادامه مطلب