نود هشتیا

متن مرتبط با «سهمگین» در سایت نود هشتیا نوشته شده است

سهمگین و سخت

  • سهمگین وسختاون روز هم مثل روز های قبل نشسته بودم و به نوشتن متن بوسیله لپتاپ میپرداختم مادر و پدرم درحال انجام کار های روزمره خود بودند و خواهرم نیز کارهایش را انجام می داددقیقا مثل یک روز کاملا معمولی مثل بقیه روز ها کمی دلواپس بودم اما بی دلیل بود و دلیلی برای ان نمیافتم پس با بیتوجهی به ان ادامه متنم را نوشتم ....نوشتار متن و داستان من تا به شب به طول انجامید حدودا دیر وقت شده بود پلکانم بر چشمانم سنگینی میکرد و خمیازه های پی در پی نشان از خستگی ام میداد اما میترسیدم ازچه؟؟؟؟..نمیدانستم اکنون هم نمیدانمدر همین حین بود که ندایی نا اشنا بر سرم نازل گردید صدایی که نه از ان پدر بود و نه خواهر و مادر سر برگرداندم تا به ان پی ببرم دختری جوان را مشاهده کردم با موهایی زیبا قدو بالایی رعنا وخیره کننده اما اوکیست؟؟؟؟نمیدانستم.اما هر که بود احساس جالبی در من پدید اورده بود احساسی غریب و نا اشنا از چشمانش معلوم بود مرا میشناسد پس بادست به پنجره نزدیک میز کارم که در گوشه ای از اتاق قرار داشت اشاره نمود گویا میخواست به من بفهماند که ان را بگشایم چنین کردم و دومرتبه رو برگرداندم تا دختر را ببینم دیگر در اتاق حاضر نبود حاج و واج مانده بودم عجیب بود دقیق مانند یک رویا بود در همین افکار غرق بودم که ناگهان دستی از پشت پیراهنم راکشید و مرا به سمت پنجره میراند سر چرخاندم دخت را دیدم ولی چرا چنین می, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها