خلاصه رمان " شاه شطرنج " : گیرم که باخته ام !!! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد . شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!! تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم . آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم . لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ، من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی . زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد ! زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند ! ” مـــن زانــــو نمــی زنــــم. . . “….