نام رمان : بلندای زندگی
نویسنده : *الف* کاربر انجمن نودهشتیا
تعداد صفحات : ۴۷۹
خلاصه داستان :
پری دختریه که در زندگی هدف مهمی داره. یک هدف بزرگ و عالی و برای رسیدن به هدفش مجبور به انتخاب میشه. انتخابی که منجر به یک ازدواج میشه … ازدواجی که همه ی زندگیش رو تحت شعاع قرار میده.
داستان پری، داستان انتخاب های درست و غلطه. داستان قضاوت ها و لجاجت ها. داستان دختریه که در عین داشتن دوست و خانواده تنهاست. پری قراره بال بگیره و رشد کنه. مهم این جاست که پری بتونه سربلند از انتخابش بیرون بیاد. آیا پری موفق میشه؟
با تشکر از *الف* عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
قسمتی از متن رمان :
این روزها عجیب دلش گرفته بود یه نگاه به دیروز و یه نگاه به امروزش اونو از رسیدن فردا می ترسوند. به سرش زده بود چشماش رو ببنده و به هیچ چیز نگاه نکنه. نه دیروز و نه امروز تا دل نگران فرداها نباشه.
زانوهایش را در شکمش تا کرده بود ،آرنجهایش را روی زانوهایش نهاده و سرش میان دستانش اسیر شده بود. تیک تاک ساعت مچیش روی اعصابش رژه میرفت ولی حس جابجایی نداشت. آلارم گوشیش به صدا در آمد و این یعنی ۲ ساعت معطل مانده بود تا او را ببیند.
کلافه پوفی کشید و بلند شد . خاک روی لباسش را تکاند .جای بچه های گروه خالی بود تا به حرکتش بخندند. “ورزشکار باید خاکی باشه” عقب گرد کرد و راه بازگشت را در پیش گرفت .به راستی که تنهایی ،کوه آمدن برایش لذتی نداشت.
به مسیر ماشین رو که رسید سر چرخاند تا پژوی آشنای همیشگی را ببیند اما نه!! نه دیگر پژویی بود و نه راننده پژویی . در افکارش غوطه می خورد که صدای بوق ماشین عقبی از جا پراندش. مکثی کردٰ چهره آشنای راننده اعصاب خط خطیش را باز هم خط انداخت. اندیشید: “بازم که اینه!! لعنت به اقبال بلندت پری”
صدا ،گوش آزار برگوشش نشست:
-می خواستی خودکشی کنی اون بالا بهتر بود! چرا می خوای روز جمعه ی مردمو خراب کنی؟
می خواست جوابش را بدهد که صدای موبایل هر دو همزمان بلند شد. این همزمانی ، همزمانی دوم را به دنبال کشید. هر دو همزمان پاسخ داده بودند:
-بله؟