داستان کوتاه/ پریدم... چشم باز کردم، هنوز زنده بودم...

داستان,کوتاه,پریدم,کردم،یکى از نیمه شب هاىِ تابستونِ چهارده سالگیم... حدود ساعت دو تا چهار صبح ... همون موقع که نمِ بآرونِ تابستونى شیروونىِ خونه هاى شهر شمالیمون رو خیس کرده

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما