داستان کوتاه/ پریدم... چشم باز کردم، هنوز زنده بودم...
داستان,کوتاه,پریدم,کردم،یکى از نیمه شب هاىِ تابستونِ چهارده سالگیم... حدود ساعت دو تا چهار صبح ... همون موقع که نمِ بآرونِ تابستونى شیروونىِ خونه هاى شهر شمالیمون رو خیس کرده
داستان کوتاه/ پریدم... چشم باز کردم، هنوز زنده بودم... یکى از نیمه شب هاىِ تابستونِ چهارده سالگیم... حدود ساعت دو تا چهار صبح ... همون موقع که نمِ بآرونِ تابستونى شیروونىِ خونه هاى شهر شمالیمون رو خیس کرده بود ...بین مستى از عطرِ یآس هاىِ بالکن تصمیم گرفتم بعد دوسال نقشه مو عملى کنم! خونه ما طبقه ششم آپارتمان بود و بخاطر دوبلکس بودن درواقع اتاق طبقه بالا طبقه هفتم میشد. از همون اولین بار که وارد خونه شدیم و چشمِ من به شیروونىِ آپارتمانِ بغلى که نیم طبقه از ما پایین تر بود، افتاد وسوسه راه رفتن رو لبه اش افتاد به جونم! و اونموقع تصمیم گرفتم بعد...