کیت : می خوای تعقیبشون کنیم ؟ چطوری؟ جنگل وسیعه ، هوا تاریکه ، سرعت و تعدادشون خیلی بیشتر ه ، اگه نقشه بکشن و تو دام و محاصرشون ، بیافتیم ؟ دیوونگیه ایه ! گفتم : آره دیوونگیه ! کایوک به همراه چند گرگ دیگر پیدایشان شد ، او هم نظر میریام و جان را تأیید کرد . گفتم : ما دو تا بین شما ها گیر افتادیم ! یه راه حل درست و حسابی بدین ، و گرنه من کار خودمو می کنم و یا برمی گردم ، خدای من ! کایوک، نگاهی به بقیه گرگ ها و سپس من کرد و چند بار پارس کرد . رو به کیت گفتم : این خانمها و آقایون می گن ، ما اونها رو تعقیب می کنیم ، جاشونو می فهمیم و بعد به شما می گیم ، یعنی منو و تو ، تو این مأموریت شرکت نمی کنیم ،! کیت شانه اش را بالا انداخت و سر تکان داد . صدای زوزه دسته جمعی گرگینه ها ، ما را متوجه آنها کرد . تعدادی کنار جان و میریام ماندند و بقیه با کایوک در تاریکی گم شدند گرگینه ها از روی صخره پایین آمدند و در طول ساحل شروع به دویدن کردند ، فاصله چندانی با ما نداشتند . میریام به طرفم پارس کوتاهی کرد . اسلحه ام را روی رگبار گذاشتم و به کیت گفتم : بدو ! هردو با سرعت شروع به دویدن کردیم ، واقعا ترسناک بود . وقتی به قدر کافی دور شدیم ، ایستادم ، نفس نفس می زدم . کیت : دیگه در امانیم ؟ دنبالمون نیستن . گفتم : نه ! صدای در گیری گرگ ها هم نمی یاد . چیزی به سرعت به طرفمون می اومد . نگاهی به کیت کردم ، روی زمین زانو زدم و نشانه رفتم ، چند پارس کوتاه را شنیدم ، سر اسلحه را به سمت بالا حرکت دادم و گفتم : خودین ! میریام و جان از میان بوته ها بیرون آمدند . گفتم : می ریم سمت ماشین . با رد یاب ماشین را راحت پیدا کردیم . میریام و جان روی صندلی عقب قرار گرفتند . کیت : کاش به کایوک یه رد یاب وصل می کردیم . اینطوری می تونستیم با ماشین بریم دنبالشون . - خیلی باهوشی ، فکرت عالیه ، نمی تونستی اینو زودتر بگی ؟! : وسیله ردیاب همرات داری ؟ - نه! : درست مثل دوربین دید در شب ، دفعه بعد خواستیم همچین جاهایی بیاییم ، من وسایلو چک می کنم . در آینه متوجه شدم ، میریام می خندد . گفتم : بایدم بخندی ! کنف شدن من کیف داره ! میریام ، پنجه اش را روی شانه ام گذاشت . کیت : نمی دونم کی به این رابطه و حرف زدنت با گرگ ها عادت می کنم . با ماشین به کلانتری برگشتیم . در کلانتری به سراغ کمد لباس زندانیها رفتم و و دودست از آنها را داخل یه پلاستیک تیره گذاشتم . پرسیدم : چیزی برای خوردن داری ؟ - آره ، گفتم : خب ، می رم خونه . خبری شد ، تماس بگیر . - شب بخیر ، کلانتر : جیمز . - شب بخیر جیمز گفتم : حالا شد !
دستم را به حالت خداحافظی تکان دادم ، هر 3 سوار ماشین شدیم ، وقتی از کلانتری دور شدیم . لباسها را روی شانه جان و میریام انداختم . و دوباره به راه افتادم ، آنها به حالت انسانی برگشتند .