(روی آجرای کوچیک دیوار قلبم نوشته: "خطرِ ریختن" میخواد بترسم نوشته ریختن یه حس سادست جای خوبی نیست واسه تکیه دادن! آواره... نصیب من آواره... نصیب من آواره... نصیب من آواره.) علی سورنا
چیزی برای گفتن یا توضیح ندارم! نوشتم چون بعد از دوستِ من لازم بود یه داستان کوتاه دیگه! شاید تکمیل بشه شاید نه... شایدم اینجا ویرایش بشه هیچ چیز مشخص نیست فقط احتیاط کنید: خطر ریختن...