پیرمرد مدتی می شد منتظر موافقت من با درخواستش بود .
چهره ی آرامش مجبورم کرد خیلی معطلش نکنم .
موافقتنامه رو با غرور امضاء کردم و از اون جایی که حدس می زدم خوندن و نوشتن ندونه با اشاره به جوهر روی میز بهش فهموندم که اثر انگشتش روی نامه لازمه .
با متانت خاصی قلم زیباشو از جیبش بیرون آورد و با خط خوشی نامشو نوشت و امضاء کرد .
کمی خودمو جمع و جور کردم و مجذوب خط خوشش بودم که نامش توجهمو جلب کرد .
آموزگار کلاس اول دبستانم بود . . .