پیرمرد

پشت میز ریاستم لم داده بودم .پیرمرد مدتی می شد منتظر موافقت من با درخواستش بود .چهره ی آرامش مجبورم کرد خیلی معطلش نکنم .موافقتنامه رو با غرور امضاء

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما