دوست کشاورز

جوجوئک بال‌های کوچکش را به هم زد. کنار مرغابی نشست و گفت: «من خیلی گرسنه‌ام، غذایی در خانه داری؟» مرغابی که کنار رودخانه دراز کشیده بود و پاهایش را ت

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما