با جنیفر تماس گرفتم ، تا هم برای رزو جا و مکان بچه ها و تا حدودی در مورد مشکلی که برای نیکلا و ما پیش اومده بود ، هماهنگ و صحبت کن .
جنیفر : نیکلا ، بلند پرواز بود ، ولی فکر نمی کردم ، خودشو تو این کارها درگیر کنه ! بچه ها رو بیار ، خوشحال می شم ، سارا رو بعد مدتها ببینم .
گفتم : متشکرم ، به زودی می بینمت .
مقدمات کارها آماده تر شده بود . جسیکا ، توانسته بود براحساساتش مسلط شود و حرفی نزد و یا رفتاری نشان ندهد که نانسی را ناراحت و یا مشکوک کند .
برای اجاره هواپیما به بخش نظامی و ترابری فرودگاه رفتم . بالاخره توانستم ف جایی در هواپیمایی که بار را به شهر دیگری می برد ، بگیرم .
برای بچه های آموزشگاه ، بلیط هواپیما گرفتم . نیمی از هزینه ها را انها و نیمی دیگر را خودم پرداخت کردم .
در روز تعیین شده ، ما به سمت کالیفرنیا پرواز کردیم ، داخل سی -130 چندان راحت نبود . سلنا بیشتر وقتش را روی پارچه ضخیمی که کف هواپیما پهن کرده بودیم. نشسته بود . وضعیت ، جالبی بود ، جسیکا هم در هواپیما ، به جای ویلچر ، رو صندلی کنار ما نشست .
خودمان را با خوراکی و حرف زدن ، سرگرم کردیم تا پرواز را راحت تر و زمان را سریع تر کنیم .
هواپیما بالاخره در فرودگاه ، بر زمین نشست . ماشین و تاکسی را از هواپیما خارج کردیم .
در ترمینال منتظر آمدن هنر جوهایم شدم . جنیفر ، شخصا به فرود گاه آمد ، با او دست دادم ، او با ساراهم احوال پرسی کرد . پرواز مورد نظر ما هم بالاخره به زمین نشست . وقتی تمام هنرجو هایم جمع شدند ، آنها و جنیفر را به هم معرفی کردم.
جنیفر : جیمز ، بچه ها رو که تو اردوگاه مستقر کردم ، حتما به دیدنتون می یام ، می خوام با سلنا بیشتر آشنا بشم .
گفتم : بابت همه چی ممنون ، مواظب این بچه ها باش ، بچه ها امیدوارم بهتون خوش بگذره .
جسیکا با سلنا و من و سارا ، به سمت خانه نیکلا حرکت کردیم .