بیا… بیا عاشقانه کنار هم بنشینیم… من برایت دم کردهٔ بابونه می ریزم و تو مرا به لبخندی مهمان کن! از همان لبخند هایی که از عسل هم شیرین ترند…همان خنده های که اگر نباشند، موهایم رنگ مروارید دندان هایت می شوند! اصلا می خواهی نخند! آخر تو می خندیو من می روم به دیاری که برگشت ندارد… البته!…منظورم را اشتباه نفهمی گریه کنی! نه! فقط موهایت را از چنگ باد رها کن! آخر می ترسم باد خرمایی موهایت که زیر نور مهتاب می درخشد از من بگیرد... بی خیال تمام این خزعبلات من شو! فقط بیا با عطر...