من از کودکی با عدد چهار انس گرفتم...،همانگونه که تاریخ تولدم هم با ۴/۴/۷۴شروع شد...اکنون هم چهار ادامه دارد...ساعت ۴بامداد...وقتی همه خوابن من ۴مین نخ سیگار امروزم را بر میدارم و ان را روشن میکنم...به پشت بام میروم...جایی که شاید برای چند دقیقه هم که شده از دنیای ادم ها جدا میشومو به دنیای افکارم به دنیای رویاهایم وارد میشوم رویاهایی که یکی پس از دیگری همانند سیگار لابلای انگشتانم میسوزند نمیدانم این من هستم که سیگار را میکشم یا این سیگار است که مرا میکشد به دنیایی از ارزوهای سوخته...و شاید هم این ارزو ها و رویاهای من هستند که مرا میکشند و میکشند، بیخیال... ساعت ۴:۰۴بامداد سیگاری لابلای انگشتانم ته سیگاری زیر پا و دودی بر سرم ...انگاری همه ان افکار و رویاهاست که به سوی اسمان پر میکشد