روزنامه ایران - مریم طالشی: روی زمین میخزد. صدای برخورد مشت را با گوشت تنش میشنوی. خرد میشود، میریزد، بلند میشود، دوباره کتک میخورد. نگاه میکند؛ چشمهای خیره، بغض. آخ از این بغض و آن نگاه. سامان، قصه خودش را بازی میکند. قصه آن راههای رفته و آن اشکهای ریخته و آن همه بغض، گیر کرده در گلو؛ سفت و خفهکننده: «50 سالهام اما فقط 9 سال زندگی کردهام.»
سامان ارسطو را خیلیها میشناسند، قبلاً فرزانه بود. 40 سال با هیأت زنانه زندگی کرد و آنی نبود که دوست میداشت. روحش با جسمش مطابق...