داستان ضرب المثل(آش نخورده و دهن سوخته)

آش نخورده و دهن سوخته در زمان*هاي* دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليكن كمي خجالتي بود. مرد ت

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما