پسر فال فروش

خیلی خسته بودم به محض اینکه پلک هایم را روی هم گذاشتم خوابم گرفته بود، با صدای پسربچه از خواب بیدار شدم دیدم دارد طرف من می آید لبخندی بهم زد و گفت:

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما