حجابم بد نبود از وقتی به دانشگاه رفتم تحت تاثیر جو قرار گرفتم و به نوعی جوگیر شدم و آروم آروم داشتم تبدیل میشدم به یک آدم دیگه . حجابم به جایی رسیده بود که حس میکردم ملت دارن میان دنبالم یا نگاه بدی بهم میکنن دو سه ترمی که گذشت یه جا رفتم سخنرانی گوش میکردم که درباره حجاب بود و تو سرچای اینترنم و جاهای مختلف دیدم که واسم جالب بود . نوشته بود همه حیوونا و میوه ها و موجودات داری حجابن و پوششی دارن. مثلا میوه ای که پوستشو بکنی و بزاری جایی بعد مدت کم دیگه پوسیده میشه و کم ارزش و کسی نگاش نمیکنه مگر کسایی که بخوان دست دو و سه خیلی ارزون بخرنش و نقطه مقابلش میوه هایی که پوست داره شادابه و سرحاله و قیمتشم که گرونه و باید بابت گرفتنش هزینه خیلی بیشتری بدی.مثال مروارید رو زده بود که تو صدفه و زیر دریا که دو خاصیت بین صدف بودنش و زیر دریا بودنش نشون میده که باید سختی بکشی تا به یک چیز خوبو با ارزش برسی. یک جای دیگه هم داشتم مطالعه میکردم نظر غربی ها بود تو علم روانشناسی که زن ها باید خودشونو دور از نگاه مردها قرار بدن تا واسشون تکراری نشن و مرد همیشه دنبال کشفه و کسی که حجاب داره چیزی واسه کشف کردن داره و مرد واسه این کشفیت باید تلاش بکنه و زحمت بکشه و تاوانشو بده و یک بی حجاب بدون هیچ سختی خودشو و تنشو در معرض دید میذاره و چیزی واسه کشف نیست که مرد انگیزه پیدا کنه واسه رسیدن بهش. اطرافیان خودمون که صحبت از ازدواج میشه میگن وقتی این همه آدم واسه رسیدن بهشون اسون هست چرا اسیر ازدواج بشیم و موقع ازدواج چندتاشون که شد همونا رو واسه ازدواج قبول نداشتن. بعد این همه سخنرانی و مطالبی که واستون تعریف کردم دیگه حاضر نشدم به چشمای کسی اجازه دید زدن به انداممو بدم، من چادر رو انتخاب کردم چون تنها چیزی بود که قانعم میکرد واسه آرامش . با چادر مثل بعضیا لج نکردم . آزادتر شدم از همه روزهای زندگیم - آزادم جون نگاه مزاحم و هرزه ای دنبالم نیست خدا رو شکر بعد دو ترمی خدا یک شوهر خوب نصیبم کرد و خدا رو شکر که جایزه منو بهم داد- شوهرم حرف جالبی رو همیشه بهم میگه و میگه یک ماه وقتی همه جا روشنه معلوم نیست و یک ماه وقتی ماه میشه که بین سیاهی شب باشه و چادر و همون سیاهی شب میدونه . تمام