خلاصه :
مهرنوش دختر روستایی که ارباب دستور داده اون رو پیشش ببرن اما برای چی؟ چرا؟ آیا ارباب عاشق اون شده؟
پیشنهاد می شود
مقدمه :
هشــــدار…
به قلبهایمان هشدار دهیم حتی در آسمان تیره و ابری هم میتوان ستاره پیدا کرد
حتی از دریای خروشان و طوفانی هم می شود ماهی گرفت..
اگر آب نیست و آفتاب بی رمق است،،
می توان حتی گل و درخت را در حافظه کاشت!!
و برگ و بارشان را به تماشا نشست…
تنها باید به چشمهایمان بیاموزیم که زیبایی هارا جست و جو کنند..
به گوش هایمان یاد بدهیم که زمزمه های محبت و مهربانی را بشنوند،،
و..
به قلبهایمان هشدار دهیم که جز برای محبت و عـــشق نتپند….
پیشنهاد می شود
رمان مبارزان عشق | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان
برچسب ها :