بت دوره‌گرد

صبح، سها زودتر از من بیدار شده و صبحانه درست کرده بود. سرحال بود و شاد. پشت میز که نشستیم، گفت: «چه خبر؟» گفتم: «دیشب که خو

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما