سلوک

به نام خداداستان کوتاه...نیمه شب در بیابان به سوی خدا رهسپار شدم.جامه بر تن ،چاروق در پا و شالی پیچیده به گردن داشتم...چشمانم در طوفان شنزارکویر بیرو

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما