تنها و نا امید
در کوچه های شهر
با پرسه های سرد هم آغوش می شوم
در این سکوت شب
گاهی برای چهره ی غم ، چشم می شوم
گاهی برای زوزه ی غم ، گوش می شوم !
حتی برای لحظه ای خوش بودن دلم
این غصه های لعنتی
سر خم نمی کنند !
از دست خاطرات
آشفته گشته ام
این هرزه های تلخ
این نطفه های پوچ
ترکم نمی کنند
باری خدای من
شب پرسه های تلخ
در کوچه های شهر
بی یار ؛ تا به کی !؟
"ها" می کنم
دستان خسته و بی روح خویش را
از سوز سرد ...
#رمان_ریحانه