رمان عاشق تنها نمی ماند

سوار آسانسور شدم و دکمه طبقه ۳رو زدم...به کارت توی دستم نگاه کردم...کارت یدک و بهم داده بود،احتمالا مهتا حدس زده بود صحبتم با مامان طول میکشه،از ریسپش

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما