کتاب کلارا کالان

دستمالم را که کمی بوی گل‌ بنفشه می‌داد، به چشم‌هایم مالیدم. پدر همیشه می‌گفت سراسر زندگی نورا یک نمایش بوده است. شاید آنجا

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما