نیرویی از ناکجا ضربهای زد. مجلس تکان خورد. بعد ضربهی دوم که واضحتر از اولی بود. ضربه بیهیچ شکی از سمت میز میآمد. ویل گوردُن با چشمهای بسته دستهایش را دراز کرد روی تختهی مثلث شکلی با پوشش نمدی که نوکش چرخیده بود به طرف ردیفی از حروف و اعداد. کنارش هم یک بله و خیر با حروف طلایی بود. تخته زیر دست گوردُن شروع کرد به چرخ زدن از حرفی به حرف دیگر و او مخاطب ناپیدایی را خطاب میکرد.
ـ نه، نه، آسمابِل! تو نه! من یکی دیگر را میخواهم.
تقریباً فوری مثلث از حرکت ایستاد. گوردُن با لحنی از خود مطمئن توضیح داد:
ـ این آسمابل است، اولین روح زندگیام که احضارش کردم. از آن موقع همیشه اول او میآید. میتوان گفت سفیر است. اما فکر میکنم ارواح دیگری هم هستند؛ از بهترین ارواح دیگر برای ما.