فقط تصور کن... کسی خونه نیست تنهای تنهایی با ترس و لرز و کلی فکر و خیال قدم برمیداری سمت اتاقت که بخوابی اما صدای شکستن چیزی از حمام خونه به گوشت میرسه می ترسی.داد میزنی.صدای قلبت رو میشنوی با وحشت می دویی سمت حمام درش رو با ترس و اروم اروم باز میکنی روی سرامیکای سفید رو یه چیز قرمز پوشونده جلو تر نمی ری ولی وقتی سر بلند میکنی جسم خونی یه مرد رو میبینی