دکتر شیلینگ هنوز منتظر آنها بود، فقط سه دقیقه از ساعت شش گذشته بود؛ هیچکس نمیتواند بهراستی چنین مدت کوتاهی را تأخیر بهحساب بیاورد. چارلی و دکتر خودشان را به یکدیگر معرف, ...ادامه مطلب
بگین...وقتی حرف می زنین مثل اینکه جویبار نرمی با جلای الماس زمزمه میکنه و من مثل آب و نور،مثل اینکه شناورم،پاک،شفاف،مثل اینکه غسل میشم.بگین...از اون روزهای بلند تابستان،که ب, ...ادامه مطلب
اسمان بی صدا می بارد گویی او هم دوست ندارد با باریدنش یاد تو بیوفتم .., ...ادامه مطلب
در زندگانی لحظاتی هستند که هیچوقت، از یاد انسان نمیروند. هراندازه ثانیهها میگذرند و روزها یکی پس از دیگری سپری میشوند، فایدهای ندارد و آن لحظات خاص، هرگز از ذهن انسان فراموش نمیشوند و تا ابد همچون سنگنوشته باقی خواهند ماند.پدرم باغبان یک خانوادهی اشرافی است که آن خانواده، جَداندرجَد از بزرگان و اکابر هستند. البته خانوادهی فعلی همچون نیاکانشان شهیر نیستند و فقط عناوین و القاب گذشتگانشان را یدک میکشند. آنها یک عمارت بزرگ قدیمی دارند که در آن سکنی گزیدهاند. پدرم سالیان طولانی است که به باغبانی در این عمارت مشغول است. پدرم فقط باغبان آنها نیست بلکه امینشان نیز هست. هر وقت که آنها به مسافرت میروند، عمارت را تمام و کمال به پدرم میسپارند. پدرم هم در آن ایام، ما را به آنجا میبرد تا شب را در آنجا سپری کنیم. من از بدو ورودم به عمارت تا دقایقی طولانی، مات و مبهوت در و دیوار عمارت میشوم، سپس کنجکاویام گُل میکند و شروع به بازدید خانه و وسایل شیک آن میکنم. مبلهای لوکس و گرانقیمت، تختخوابهای بزرگ و راحت، عسلیهای منبتکاری و تنقلات خوشمزهای که روی آنها قرارگرفتهاند. یکی از جذابترین نقاط عمارت، بهارخواب وسیع و چشمنواز آن است. مادرم بهسختی اجازه حضورم را در آنجا میدهد. او خیلی میترسد که من از بالای بهارخواب بی اُفتم. وقتی به آنجا میرسم، بهآرامی روی صندلی شیک ِفلز, ...ادامه مطلب
دلبرم رفت و نگاهم در پی اش بیمار شد عشق خود از من گرفت و همدمم دیوار شد عاشقش بودم ولی با رفتنش احساس من در کنار پنجره با یاد او آوار شد کاش گاهی بگذرد از کوچه ی دنیای من عمر من پایان گرفت و حسرتم دیدار شد این دل دلخسته و عاشق در این دریای فکر عاقبت تنها شد و پیشانی اش تب دار شد در تب عشقش مداوم سوختم اما دلم با همه عاشق کشی هایی که کردم در پی ات پشت سر گفتی فلانی فاقد رفتار شد کاش قاضی حد زند این عاشق وابسته را تا که شاید عقل من از خواب شب بیدار شد,نوشته,بارانی ...ادامه مطلب
نویسنده مطلب: علی میر علی میرحسینی هستم . 20 سالمه و تقریبا 5 سال پیش تک سایت رو استارت زدم و تا الان با تموم چاله چوله هایی که تو این مسیر داشته داره به راه خودش ادامه میده و امیدوارم تونسته باشم در مسیر فرهنگ و کتابخوانی قدمی حتی کوتاه برداشته باشم . , ...ادامه مطلب