رستگاران 4

اون شب با کلی اصرار مهسا رو آماده کردم و هر چی بهم گفت که دوست نداره بیرون بیاد من توجهی نکردم.ساعت تازه 9 شب بود و هنوز تا آخر شب وقت زیادی داشتیم.و

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما