خلاصه:
دانلود رمان مسیحای عشق داستان در مورد دختر و پسری هست که به خاطر مصلحت پدرهاشون با هم ازدواج میکنن و تصمیم دارن بعد از مدتی از هم جدا بشن ولی اتفاقاتی رخ میده که مجبور میشنچادرم را درمی آورم، تا می کنم و داخل کیفم می گذارم .پیرزنی که از آن سوی خیابان می گذرد با تعجب نگاهم می کند.سرم را پایین می اندازم،
رمان های دیگر ما:
دستی به مقنعه ام می کشم و به طرف خانه حرکت می کنم.
به دنبال کلید،زیپ کوچک کیفم را باز می کنم.
صدای شکستن چیزی و به دنبالش،بگو مگو از خانه ی همسایه می آید،سر تکان می دهم. باز هم که دعوا…
در را باز میکنم و وارد خانه می شوم،حیاط وسیع خانه مان این روزها حکم قوطی کبریت را برایم دارد.
خانه ات وسیع باشد،هرچقدر هم که بزرگ،تا وقتی محـبت در رگ هایش جریان نیابد،می شود
تنگ،سرد،تاریک،حقیر،قفس،زندان و حتی خوفناک..
از سنگفرش ها رد می شوم،ماشین بابا در پارکینگ نیست.
از پله ها بالا می روم. در را باز می کنم و داخل میشوم. صدای خنده و قهقهه ی زنانه بلند است.
عادت همیشگی مامان،دورهمی های سه شنبه!
پاورچین پاورچین و خمیده خمیده به طرف پله ها میروم،نمیخواهم مرا ببیند و
با تمسخر به یکدیگر نشان دهند؛ دوست ندارم ریز بخندند و مادرم شرمنده شود از داشتن دختری مثل من.
پله ی اول را بالا می روم که صدای مامان میخکوبم می کند:نیکی
برمی گردم:سلام مامان
جواب سلامم را نمی دهد؛مثل همیشــه و من دیگر عادت کرده ام.
چرا جواب بدهد وقتی من با کارهایم،به قول خودشان،آبرو و شرافت خانوادگی مان را نشانه رفته ام….
_:بابا زنگ زد گفت ساعت یک می آد دنبالت،برای کلاس کنکور.
_:باشه،ممنون
باز هم جوابم را نمی دهد،برمی گردد و به طرف هال می رود.
از پله ها بالا می روم. صدای قیژ قیژ پله های چوبی زیر پاهایم،آرامم می کند. درست
رمان های پر مخاطب انجمن یک رمان:
این مطلب را به اشتراک بگذارید