نویسنده : نگاه ۲ دیدگاه بازدید : 1,182 تاریخ : 06 دسامبر 2019
دانلود رمان وقتی که نبودی
سارن، دختری که به همسرش علاقه دارد، همسری از تبار بیرحمی. زندگیِ تلخمزهی سارن
با گذشت زمان و اتفاقات ریز و درشت، زیر زبان علی مزه میکند. با فاششدن حقایقی پنهان،
عشق نابود میشود یا همچنان پایدار میماند؟
سلام همراهای همیشگی…
این مدت که ف*ی*لتر بودیم دست ودلم برای اپ سایت نمی رفت از طرفی هم در حال ویرایش بودیم اما حالا خبرای خوبی تو راهه
دعا کنید که کارمون درست بشه اینم اولین مطلب بعد از مدت ها…گوارای وجودت همیشه سبزتون
سکوتهایم بوی مرگ میدهند
بوی تعفن
بوی دل کندن
از همان سکوتهایی که میشنوی و دم نمیزنی
از همانهایی که همهی غصهها را در دلت جمع میکنی
از آنهایی که بهتدریج چشمهی اشکت را خشک میکند
سکوتهایم بوی خون میدهند
از همانهایی که دهانت را میبندی تا غرورت نشانه نرود
از همانهایی که فشارهای زندگی به قلبت فشار میآورند
کسی چه میداند؟
شاید نتیجهی تمام سکوتهایم، فریادهایی شود که عرش آسمان را بلرزاند!
که ترک به شکستگیهای قلبم اضافه شد.
خواستم بپرسم این پول، شکستگیهای قلبم را درمان میکند؟ خواستم بپرسم قلب عاشقم را فارغ
میکند؟ خواستم بپرسم شوروشوق یک سال پیش را برمیگرداند؟ اما سکوت کردم؛ مثل این چند ماه اخیر.
سری تکان داد و گفت:
– بیکار که نیستی. روزای زوج که دانشگاهی، روزای فردم که میری کلاس خوشنویسی و زبان فرانسه. وقتت پره.
پس جمعهها چه؟ یکی را بیاور که جمعهها را برایم پر کند، غروبهای جمعه را نابود کند. اصلاً من تمام روزها
را بیکار مینشینم؛ اما جمعهها را…
پیشنهاد : دانلود رمان عشقی که تبخیر شد ویژه نگاه دانلود
ساکت و بیحرکت به حرفهایش گوش دادم. صدای کلافهاش را شنیدم.
– میشه بری بیرون؟ میخوام بخوابم. فردا صبح باید برم مأموریت.
چرا رحم نمیکرد؟ مگر نمیدانست عصرهای جمعه روحم را خراش میدهد؟ مگر خبر نداشت؟
بدون هیچ حرفی عقبگرد کردم و از اتاق خارج شدم.
همین بود دیگر. سارنِ بیچاره را برای رفع نیازهایش میخواست، برای از یاد بردن
غصههایش میخواست، برای فخرفروختن به آشنا و غریبه میخواست.دانلود رمان وقتی که نبودی pdf
در کمد را که باز کردم، ردیف مانتوهای مشکیرنگ در مقابلم ظاهر شدند. چهار ماهی میشد
که رنگش را دوست داشتم. دست بردم و یکی از مانتوها را بیرون کشیدم.
مقابل آینه ایستادم. حتی سیاهی زیر چشمانم هم به وضعیتم پوزخند میزد. دختر درون آینه
تماماً سیاهپوش بود؛ اما چشمانش… آخ! لعنت به چشمان آبیرنگش که آن تناسب رنگ مشکی را به هم میزد.
لنزهای مشکیرنگم را بیرون کشیدم و…