مرده خورها .اثر صادق هدایت منیژه: مگر همۀ کارها من باید بکنم؟ مگر من گفتهام نباید مهر وموم بشود؟ بد کردم جمع وجور کردم؟ کور ازخدا چه میخواهد: دو چشم بینا. خودتان بروید آخوند وملا بیاورید مهرو موم کند.
دراین موقع نرگس وارد شده یک فنجان چایی روبهروی مادرش میگذارد و لوچهاش را آیزان میکند.
حالا خیلی دیر است خوب بود زودتر به این خیال میافتادید.
منیژه به بیبی خانم: قباحت هم خوب چیزی است، راستش به ستوه آمدهام. خدا به دور نرگس خودش کم بود رفته ننه جونش راهم خبر کرده، تا سه ساعت پیش هنوز شوهرش زنده بود، تف، تف، شرم و حیا هم خوب چیزی است. مشدی خودش به من وصیت کرد، کلید رابردارم تا به دست هرشلختهای نیفتد. همین الان بروید وکیل و وصی بیاورید، هرچه دارو ندار است مهروموم بکنید. من حاضرم، کلید را میدهم به دست وکیل، یک دقیقه پیش بود شیخ علی آمد به ضرب دگنگ پنج تومان ازمن گرفت و رفت، من زن بیچارۀ داغ دیده که درهفت آسمان یک ستاره ندارم! توی این خانه پوست انداختم. دو روز دیگر سر سیاه زمستان اگر برای خاطر آن خدا بیامرز نبود الان سر برهنه ازخانه بیرون میرفتم. بعد از مشدی درو دیوار این خانه به من فحش میدهد. سه شب و سه روز آزگار شب زنده داری کردم، بعد از آنکه همۀ آبها ازآسیاب افتاد و مشدی روی دستم چانه انداخت ان وقت دیدم نرگس خانم، زن سوگلی مثل طاووس خرامان خرامان وارد اطاق شد دروغکی آبغوره میگرفت، من هم ازلجم در را به رویش بستم.
نرگس: خوب، خوب، دراطاق را بستی تا چیزها را تو در تو بکنی، دروغگو اصلاً کم حافظه میشود، تا حالا صدجور حرف زدهای، این من بودم که زیر مشدی را تروخشک میکردم، تو شبها میرفتی تخت میخوابیدی. وانگهی مشدی تا آن دمی که مرد ناخوش زمینگیر نشد، نشان به آن نشانی که هنوز مشدی نفس میکشید، برای اینکه پولهایش رابلند بکنی، چکوچونهاش رابستی، جلد دادی او را به خاک بسپرند، به خیالت من خرم؟ بعد در اطاق را به رویم بستی تا چیزها را زیرورو بکنی، حالا همه کاسه کوزهها سرمن میشکنی؟
منیژه: زنیکه رویش را با آب مردهشورخانه شسته؟ تو چشم من دروغ میگویی؟ ازمن که گذشته، من آردم را بیختم و الکم را آویختم. اما تو برو فکر خودت رابکن، تا مشدی سرو مروگنده بود هروقت گم میشد دراطاق نرگس خانم پیدایش میکردند. عصرها که ازکاربرمیگشت غرق بزک برای خودشیرینی میدوید جلو، درخانه را به رویش باز میکرد. شوهری که من موهایم را درخانهاش سفید کردم، یک پسر مثل دسته گل برایش بزرگ کردم، تو او را از من دزدیدی، مهرگیاه به خوردش دادی، من که پول کارنکرده نداشتم که خرج سرخاب سفیدآب بکنم . رفتی درمحله جهودها برایم جادو جنبل کردی، مرا ازچشم شوهرم انداختی، اگر الان توی پاشنۀ در اتاق را بگردند پرازطلسم ودعای سفیدبختی است. آنوقت میخواستی وقتی مشدی ناخوش شد پیزیش را هم من جا بگذارم؟ اگربرای…
نۀ نرگس: خوب بس است. ازدهن سگ دریا نجس نمیشود، میدانی چیست؟ حرف دهنت را بفهم وگرنه سنگ یک من دو منه، سروکارت با منه. حالا میخواهی کنج این خانه دخترم را زجرکش بکنی؟ بت لازمی بکنی؟ البته دخترم جوان است، هریک سرمویش یک طلسم است. مشدی پیر بود. البته زن جوان راهمه دوست دارند.
بیبی خانم: صلوات بفرستید، لعنت برشیطان بکنید.
نرگس: عوضش سرکارخانم و همه کاره بودید. همه در و بند کلیدش دست تو بود. من مثل دده بمباسی کارمیکردم و تنگۀ توراخرد میکردم. برای خاطر مشدی بود که هرچه میگفتی گل میکردم میزدم به سرم، تو هرشب میپریدی به جان مشدی، یک شکم با او دعوا میکردی، او هم به من پناهنده میشد. یعنی توقع داشتی او را از اتاق بیرون بکنم؟ اصلاً خودت مشدی را دق مرگ کردی. ماه به ماه با او قهر بودی، حالا یک مرتبه شوهر جونجونی شد!