گیسو دورش بپیچم و دورم بپیچد افشان شود ترنم در سلولها و خاک ذره ذره تنم را به گوشهاش بچسباند گاهی ستارهای از آب برداردم گاهی جزیرهای خرسنگهای خود را بسنجد با وزن واژههایی کز گلویم بر میآید آنگاه لب به شب بچسبانم و غریو برآرم تا قعر این تاریکی بترکد و فوارهای خیز بردارد که نقطههای اتکای...