نویسنده : نگاه ۹ دیدگاه بازدید : 1,683 تاریخ : 28 آوریل 2020
دانلود رمان جن زاده ی دورگه
داستان زندگی یک دختر دبیرستانی سال آخری به نام مهسا و دوستش مبینا را نقل میکند که
هر دو بیخبر از عمق وجودشان، در استان کرمانشاه زندگی میکنند. در این میان موجودات غیرانسانی
و خوابهای موهومی که هر شب آنها را دچار تردید میکنند، به ذهنشان هجوم میآورند.
اما چرا باید آنها قربانی وحشت میشدند؟!
سلام دوستان و همراه عزیز..نماز و روزه تون قبول..این روزها مریض احوالم و این رمان ها را درازکشیده براتون میگذارم..التماس دعا از همگیتون دارم
چقدر فرق دارم خودم با خودم
نمیشناسم اینی که جای منه
شاید تنها چیزی که مونده ازم
همین «ظاهراً» زندگیکردنه
منم، اون تلاشی که بیحاصله
یه مُرده، فقط بیزبون نیستم
یه دنیای وحشت که بـرده منو
بگو که از این بهترون نیستم
بگو من کیم؟ واسه چی این شدم؟
چی شد که سرشتم همین ترس شد؟
برای رهایی واهی، دلم زخم خورد
همه درد و غصه برام درس شد
منم مونده در پیچوتاب نفس
که تقدیر دنیام رو برهم زده
بگو این کیه مونده تو باوراش
همونی که چشمام رو برهم زده
«با تشکر از افسون عزیز بهخاطر شعر زیباشون»
هضم اتفاقاتی که تنها دقایقی پیش روی داده بود، برایش سخت بود. با دست پیشانیاش را فشرد
و به امید رهایی از افکار منفی، چشم به تختهی سفید کلاس دوخت و زیر لب زمزمه کرد:
– شاید همهش یه تخیله اما…
بازگشت دوبارهاش او را لحظهبهلحظه ناامید و لبریز از نگرانی میکرد. میترسید که بازهم چهرهی
ناشناخته و دلهرهآورش را ببیند؛ چشمانی که از حدقه بیرون زده بود و دهانی که همچون دهانهی
تاریک غار، گشوده شده بود. سیاهی چشمانش بر روی پوستی سفید و براق، نمایان و آشکار بود.
سؤالی که در تمام این مدت ذهنش را در برگرفته بود، این بود که چرا او باید این لحظه را میدید؟
***
پیشنهاد :
دانلود رمان عشق سر راهی جاوا،اندروید،ایپد، PDF، تبلت
دانلود رمان شاهزاده ای از آسمان جلد اول
سر خودکارم رو از بس جویدم که کلاً کنده شد. همهی تمرکزم روی جواب سؤال سیزده بود و فقط
کلمهی آخرش رو به خاطر داشتم. از شانس بد من فقط یه ربع به جمعآوری برگهها مونده بود و
فاتحهی اون سؤال باید خونده میشد.
زیرزیرکی به یگانه که غرق برگهی روی میزش شده بود، نگاه کردم. اون لحظه انتظار داشتم بهم
تقلب برسونه؛ ولی دریغ از یک کلمه! همچین دور برگهش حصار کشیده بود که انگار داره توی
اون برگهی زپرتیش چی مینویسه. آهی از روی بدبختی و بهخاطر دوستهای بهدردنخورم
کشیدم و با صدای بلند اعلام کردم:
– تموم شد خانوم. میتونم تحویل بدم؟