5 / 5 ( 13 امتیاز )
معرفی نامه رمان تهراندود:
گاهی ابدی بودن سیاهی مطلق در وجود انسانهای بد، بیمعناست.
رمان تهران دود، درمورد گروهی از انسانهای عجیب و درک نشدنیست که از دید مردم پنهان ماندهاند. عجایبی که همه آنها را پست و بیرحم میخوانند، بدون آنکه ذرهای از وجودشان را درک کنند. تصورها میشکند وقتی یکی از همین بیرحمهای بیوجود، وجودش را نور و حس شرم فرا میگیرد و درست جایی که حتی نقطهای از تصور آدمی به آن نمیرسد، شاید اتفاقی از طرف یک شخص باورنکردنی به درگیریها پایان دهد.
قسمتی از رمان:
اسلحهش رو انداخت زمین و دستم رو گرفت. یک لحظه شرمم شد. من با این حال بی نوایی، رسوایی و گناهکاری، فقط مرگ و درد برام سزاوار بود. فقط مرگ.
همچنان تلوتلو میخوردم. از تصور خودم تو اون موقعیت بیشتر داغ شدم. شرشر عرق میریختم. از بوی عرق خودم حالم داشت بهم میخورد. بالاخره مقداری از محتویات معدهم رو بالا آوردم. لختهخون و تکه گوشت.
مامور، دستش رو زیر چونهم گذاشت و سرم رو بالا گرفت و گفت:
– ما اون قدر پست نیستیم که شفاعت توبه نکنیم. بلند شو و مجازاتت رو بگیر.
گریهم گرفت. حالم از خودم به هم میخورد. خجالت کشیدم. این مرد از ذریه همون آدم خوبا بود. همون جنسهایی که باید حسرتشون رو میخوردم.
بلند شدم و به سختی روی پاهای سستم ایستادم.
پتوی خوشرنگی رو روی دوشم انداخت. دیگه سردم نبود و تب نداشتم. مشتش رو سمتم دراز کرد.
گفتم:
– چیه؟
– مجازاتته. بگیرش.
دستم رو با ترس و لرز بالا بردم و زیر مشتش کاسه کردم. مشتش رو باز کرد و چیز سنگینی افتاد توی دستم. از تصور فجیع بودن مجازاتم، اشکم در اومده بود. وقتی نگاهش کردم، یک حلقهی ظریف بود. دستم همچنان میلرزید. انگار متوجه شده بودم مجازاتم چیه.
پیشنهاد می شود
رمان سر به مهر | افسانه نوروزی
رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی
تیزر رمان تهران دود :