بنابراین شب پس ازنمازعشاء روبه مردم گفت: از امشب یک دعا می کنم دلم می خواهد از ته دل آمین بگویید سپس گفت خدایا شراین میخانه را ازسراین محل کم کن و نمازگزاران باصدای بلند آمین گفتند ... خبراین دعا بگوش می فروش رسید و او با خنده گفت آنقدر دعا کنند و آمین بگویند تا به معراج روند ما که جایمان راحت است ...
یکسال گذشت و مردم هرشب می فروش را نفرین می کردند تا اینکه یک شب خیلی اتفاقی میخانه آتش گرفت و تمام مشروبات گرانقیمت خارجی و شرابهای کهنه سوختند. می فروش که باورش نمی شد با یک سهل انگاری کوچک چنین شعله ای برپاشود وسرمایه اش دود شود بلند بلند به امام جماعت مسجد لعنت می فرستاد. اهالی مسجد که سوختن میخانه را تماشا می کردند مرتبا صلوات می فرستادند صبح روز بعد می فروش شکایت به دادگاه برد وازامام جماعت مسجد به دلیل نال و نفرین کردن شکایت کرد ومبلغ هنگفتی خسارت طلب کرد ...
دادگاه تشکیل شد و قاضی از امام جماعت پاسخ خواست. امام جماعت گفت ما ازروی عصبانیت نفرین کردیم ولی خدا شاهد است سوختن میخانه به خاطر سهل انگاری شاگرد آنجابوده نه دعای ما ... شراب فروش گفت قسم می خورم که نفرینهای این مومنین باعث سوختن میخانه شد وگرنه ما همه سالهاست که کاربلد و حرفه ای هستیم . قاضی که مرد باایمانی بود گفت رای من ممتنع است چرا که نمی دانم چگونه حکم کنم دریک کشور آزاد ازیک سو امام جماعت با نمازگزارانی را می بینم که به دعا باور ندارند درحالی که کارشان عبادت است و ازسوی دیگر شرابخوار می فروشی را می بینم که سخت به دعای مومنین باوردارد.پس به شما فرصتی می دهم تا کدخدامنشی مشکلتان را حل کنید... دراین میان یکی درگوش می فروش گفت کوتاه بیا وگرنه اینها باعلوم غریبه این بارجانت رامی گیرند! می فروش ازترس نفرین دگربارمومنین زمین میخانه را برای امورخیریه به مسجد فروخت و کسب و کارش را به محل مسیحیان برد و مومنین هم که ازقدرت خودشان شگفت زده واز اینکه از بدمستی مستان میخانه راحت شده بودند خوشحال بودند از آن پس فقط برای شفای مریضها و برکت درزندگی ها وعاقبت بخیری مردم دعا می کردند...
A