سام و خونوادش به دلیل مشکلاتی راهی کرمان میشن خونه پدربزرگه سام ، خانواده ۴نفره ای برای تنها نبودن و کمک حاله مادر بزرگ و پدر بزرگه سام خونه آنها زندگی میکردند و دختری زیبا روی و زیبا خویی دارند و طی اتفاقاتی این دو نفر مجبور میشن…
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
ژاکتش رو از روی مبل برداشت و تنش کرد که مامانجون گفت : کجا ؟ منم بلند شدم و کاپشنم رو پوشیدم و گفتم : سرمه سرش درد میکنه و نمیتونه بشینه مامان : باشه برید … سرمه جان مراقب خودت باش ، برو تو اتاق سام روی تخت بخواب و یه وقت روی زمین نخوابیاسرمه چیزی نگفت و من جواب مامان رو دادم و گفتم : چشمرومو به طرف دایی و سحر کردم و گفتم : خیلی ممنون باعث زحمت شدیم دایی خندید و زد رو شونم و گفت : چه لفظ قلمم حرف میزنه زنت روت اثر گذاشته هاخندیدم و خدافظی از جمع کردیم و اومدیم بیرون و دکمه آسانسور رو زدم و منتظر شدیم ، سرمه سرشو به ستون کنار در آسانسور تکیه داد و چشماشو بست و منم با پای راستم روی زمین ضربه میزدم و به پایین در چشم دوخته بودم ……. آسانسور رسید و سرمه چشماشو باز کرد و تکیش رو از دیوار گرفت و در رو باز کرد و رفت و تو و منم بعد از سرمه رفتم و دکمه هم کف رو فشردم و آسانسور بعد از چند ثانیه حرکت کرد ……. با صدای خانمی که طبقه رو اعلام میکرد از آسانسور پیاده شدیم و از پارکینگشون خارج شدیم ، درا رو باز کردم و سوار شدیم….. سرمه سرش رو به پشت صندلی تکیه داد و چشماش رو بست … ماشینو روشن کردم و مسیر رو دیگه یاد گرفته بودم و از سرمه کمک نگرفتم …… بازم سکوت نفرت انگیز بر گشت رادیو رو روشن کردم و روی رادیو ورزش متوقفش کردم و صداشو کم کردم و به گزارش کشتی فرنگی گوش دادمداشتم صداش رو که قطع و وصل میشد رو تنظیم میکردم که چیزی روی شونم قرار گرفت ، سرم رو به طرف شونم چرخوندم و نگاه کردم که سر سرمه افتاده بود روی شونم ، نگاهمو به خیابون دادم و شونمو یکم بالا دادم و گفتم : سرمه ؟ چشماشو یکم باز کرد که من گفتم : بلند شو دیگه الان تصادف میکنم … سرمه ؟ هنوز خوابی ؟این بار صاف نشست و گفت : ببخشید خواب رفتم … من وقتی سر دردم خوابم سنگین میشهسرمو تکون دادم و پشت چراغ قرمز وایستادم و سرمه سرشو به شیشه تکیه داد و به بیرون نگاه میکرد … تو حس بود که یهو یه پسر بچه سیاه پرید کنار در رو زبونشو در آورد و سرمه هم جیغی کشید و از در فاصله گرفت و پسر بچه زد زیر خنده و منم خندیدم و سرمه هم داشت زیر لب به پسره فحش میداد ؛ پسره ماشین رو دور زد و کنار در من قرار گرفت و به شیشه زدمن شیشه رو پایین کشیدم و گفتم : چیه ؟پسره : آقا من که خندوندمت و شادت کردم یه آدامس از من بخر خواهش:۴۴تومن بهش دادم و گفتم : یه آدامس بده بهم و در ضمن این کارا ام با بزرگ تر از خودشون زشته_خب من از صبح نخندیده بودم و گفتم هم من شاد شم هم شماخندیدم و گفتم : برو وروجک بروپسره خدافظی گفت و رفت سراغ ماشین بعدی و به ماشین بعدی هم آدامس فروخت
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان پسر تهرونی، دختر کرمونی ؛