طبع شعری دختری تنها با قیام چشمانت میشود پیدا، میشود آغاز.
⭐️ قسمتهایی از این دلنوشته:
و کجاست نظامی که نظام نظم چید؟ او که شیرین ترشرو کرد و خسرو _شاه شاهان را_ به جعد گیسوی شیرین، به سوی غربتی تاریک فرستاد و تیشه به دست فرهاد سپرد! و کجاست که ببیند این جا فاختهای میپرد؛ بی پر، بی سر، بی بال و بی چشم! و بداند که عشق را نه نیاز است به ناز، نه کمال است به ملک، نه فراق است به کوه! کجاست تا ببیند فاختهای کرچ و خموش گشته سیمرغِ همان قصهی دور. کجاست تا که بستاید این فاخته را؛ فاخته دلباخته را؟! * فاختهات پرواز کرد و راهش شد کج به سوی تو… پر میگشایم، ققنوس میشوم جاودانه، پرستو میشوم کوچرو و قوی سپید تنها برای تو! * و هوای نظر تو.. میکِشد هر دَم مرا، میکُشد هر دَم مرا. * کاش کسی باشد تا در گوشت زمزمه کند: « عشق را نیاز است به شهامت.» * این روزها تصمیم به دزدی گرفتهام! دفترت را که بِربایم، حقایق فاش میشود و قلمت مقر میاید… * هر شب مینگرم تو را… تو را که نه! نگاهت روی نگاهم را. و من اگر دلم نگاهی بخواهد به نگاهت؛ نگاهت جایی غیر میافتد. تو خودت قاضی! نگاه به ماه بهتر است، یا تمثال ماه؟! ***