پدر فاطما گل گفت ن آقا این واسه دختر من هست و من نمیتونم بفروشم مرد سرمایه دار پاهاش ر زمین کشید و با چشم بالا انداختن و ی زمزمه زیر لبش گشت ب بابای فاطما گل کرد رفت فرداش مرد سرمایه دار پسرش را فرستاد تا شاید بتونه مرد رو راضی ب فروش کنه
سیاوش با بهترین و مدل بالا ترین ماشین اومد ب گاو داری فاطماگل و با ابهت سینه هاشو سپر کرد ب سمت فاطما گل رفت تا چشماش ب چشمای سبز فطما گل افتاد ت یک نگاه دلش هری ریخت!
سیاوش بجای این ک بگوید من زمین شما رو میخام زبونش چرخید گفت شما کارگر نمیخواهید! فاطما گل با تمسخر گف شما. این ماشین. این تیپ. سیاوش با پریدن وسط حرف فاطما گل گفت درسه ولی من دوس دارم ت گاو داری شما مشغول بشم.
فاطما گل ک میدونست ب گار گر نیاز دارن گفت مشغول بشین سیاوش لباس هاشو در آورد و ب سمت علف خوری گاو ها رفت ب گاو ها غذا میداد روز ها و ماها گذاشت و کم کم بین فاطما گل سیاوش علاقه بیشتر بیشتر شد تصمیم گرفتن ب بابای سیاوش بگن بابای فاطما گل ت 5 ماه ک سیاوش کار کرده بود توی سومین ماه فوت شده بود و فقط رضایت بابای سیاوش لازم بود بابای سیاوش تا مسعله رو فهمید همه حقوق سیاوش گرفت و اونو از همه چی محروم کرد سیاوش با سر خمیده ب سمت فاطما گل اومد گفت روز اول رو یادت میاد من الان دیگ هیچ کدوم ندارم در حالی ک سرش پایین بود فاطما گل دستش رو گرفت زیر چونه سیاوش سر سیاوش بالا آورد گفت ت اونارو از دست دادی ولی منو داری بلخره باهم ازدواج کردن سیاوش فاطما گل ت غرب مازندران ی گاو داری فوق پیشرفته دارن. ????