دلنوشته جیغ گمشده ⭐️ مقدمه: دلنوشته جیغ گمشده _ درست تو همون کوچه وایساد. حسابی لباسش خیس شده بود، هنوزم نفس نفس میزد. نگاهی به پشت سرش انداخت و دوباره شروع کرد به دویدن… از گوشهی چشماش بیاختیار اشک سرازیر میشد ولی سریعتر میرفت… مهم نبود کجا؛ فقط باید راهی پیدا میکرد. همون کوچه پس کوچههای شهر شده بودن […]