دانلود رمان آخرین صاعقه جلد اول برای موبایل و تبلت و کامپیوتر
خلاصه داستان:
بهار همیشه توی دلش امید و عشق داره اما خب این آسمون بعضی وقتا دوس داره ابری باشه و هردفعه یه صاعقه ای هم بزنه
بهار همیشه میخاد شاد و آفتابی باشه اما خب آسمون یه وقتایی دلش میخاد تیره و ابری باشه
بهار بعضی وقتا میخاد دلبری کنه برا آسمونش اما خب آسمون دلش یه جای دیگست و اخم میکنه
سایت بوستان رمان رو میپسندین دیگه؟:))
«مقدمه»
انگار سیب و صاعقه پیوند خورده بود
تا ابرهای حادثه بارور شدند…
باران گرفت و
بعد قدمهای بی شکیب
تسلیم محض وسوسههای سفر شدند
باران گرفت و
حال و هوای تو تازه شد
گفتی سپید رود و غزلها
خزر شدند…
قسمتی از داستان
مثل همیشه بدون اینکه نیم نگاهی بهمون بندازه با اخمهایی در هم کنار رفت تا راه رو برامون باز کنه.
مثل اینکه قصد داشت از عمارت بیرون بره که با اومدن ما از رفتن منصرف شد!نگاهش روی پارکتها قفل شده بود .
ای کاش سرش رو بالا میآورد تا برای یک ثانیه هم که شده چشمهای مشکی و براقش رو ببینم!
قلبم محکم خودش رو به در و دیوارهای قفسهی سینهام میکوبید!چند ماهی بود که ندیده بودمش؛
چون همیشه یا شرکت بود یا توی اتاقش بود یا…
از اون وقتی که دیده بودمش جا افتاده ترشده بود! درسته که ما از نظر مالی خیلی پایین تر از
اونا بودیم؛اما دیگه یه نگاه که توقع زیادی نبود، بود؟
با اشارهی مامان به سمت سالن رفتیم.سالن تشکیل شده بود از یک دست مبل کرم رنگ و
گلیمیبا ترکیب رنگ کرم و قهوه ای؛مجسمههای زیبا و قیمتی و لوسترهای بزرگ و چشم گیر!
در گوشهى سالن هم یه تلویزیون و یه کاناپه که دقیقا رو به روى تلویزیون بود، قرار داشت.
روی مبلهای گرون قیمتشون نشستیم .
مـنبـع :www.b-roman.ir
کــانــال بــوستــان رمــان
َ
چنانچه نویسنده ای راضی به انتشار رمان خود در این سایت نیست از طریق قسمت تماس با ما به ما اطلاع دهد
♥️ سـایت رمــــان چـی ♥️
♥️ سایت رمــــان پلاس ♥️