خلاصه:
مي خواهم از دردي بگويم ، كه بوي گنــاه و نجاستش ؛ تمام شهر را پر كرده است.
دختركی نوجوان و شهرستانى ، با مشكلاتي در پرورشگاه مواجه مي شود، مشکلاتی که او را مجبور می کنند تا براي تامین آینده و خوشبختیِ برادر كوچكترش، از آنجا فرار کند.
دست سرنوشت، او را به خانه اي می کشاند که خانه فساد مي خوانيمش. در مابین این کشاکش ها، آشنایی با فردی تقدیر دیگری برای دخترک رقم میزند.
مقدمه:
میدانستیم نگاهت سر آغاز حبهای شیرین بود
آنچنان شیرین که به نام عشق خواندیمش؛لاکن چنان از چشمان تو مست شده بودیم که یادمان رفت این زهری که دارد مارا سست،مغزمان را فلج و قلبمان را تسخیر میکند،همان گـ ـناه تلخی است که به اشتباه عشق شیرین خواندیمش.
جاوید آن قلب تپندهای است که هرم نفسهایمان را مدیونش هستیم.
میدانی جاوید؛تو آن حبهی شیرینی که با تحفهی نجسی عوضت کردیم.
گفتی از بطن تولد نافمان را با بدبختی بریدند،پس خوشبختی با ما دشمنی دارد.
این پست 1 ساعت پیش توسط admin ارسال شده:
دیدگاه کاربران