قسمت دوم
امید وارم از قسمت اول داستان لذت برده باشید
دختر کوچک خانواده در کنار خانواده مهربان خود کم کم بزرگ میشود ۵ساله شد و خانواده توان جواب دادن به سوالات اورا دیگر نداشتند زیاد سوال میکند و اگر جواب نمیدادند گلگز گریه میکرد و میخواست هرسوالش جوابی داشته باشدیکی از سوال های او این بود چرا بچه ها نمیتواند جاجیم یا پارچه ببافند این سوال بی جواب ماند!
وسوال های دیگر و....... او میدانست که همه پاسخگو نیستند .آن سال هم گذشت گلگز ۶ساله شد و مادر گفت باید آماده باشی برای رفتن به مدرسه
تاسرنویسی کنی گلگز که برای هر حرف خانواده چند سوال طرح میکرد سوال کرد سرنویسی یعنی چه ؟برادر ش که میدانست با جوابش سوال دیگری طراح میشود گفت یعتی موهای سرتو را میتراشند و روی سرت مینویسند گلگز به مدرسه رفت!!!!! این جواب اودرا به فکر فرو برد و هر روز که به مدرسه رفتن نزدیکتر میشد ترسش بیشتر میشد٬. شهریور آمد زمان ثبت نام مادرش گفته بود فردا باید بریم برای سر نویسی گلگز شب را تا صبح خوابش نبرد صبح یک روسری را برداشت محکم بست به سرش یک روسری دیگر هم بست بد با مادرش به مدرس رفتن گلگز پشت مادر پنهان شده بود٬ مدیر مدرسه سوال کردچرا پنهان شدی ؟گفت دوست ندارم به مدرسه بیایم درس خواندن را دوست دارم مدرسه را نه مدیر گفت چرا؟گلگز گفت دوست ندارم سرم را بتراشم روی سرم بنویسی مدیر !!!!!سوال کرد چه کسی گفت که سرت را میتراشند هنوز گلگز جواب نداده مدیر سرش را به طرف پنجره بر میگرداند که برادر گلگز را میبیند که صورتش را به شیشه ی پنجره چسبانده تاترس خواهرش را ببیند و آیا مادر موفق میشود یانه ٬مدیر می فهمد که برادر گلگز میخواهد فرار کند که مدیر صدایش میزند ٬سوال میکنند برادرش جواب میدهد این درس اولش بود که انقدر ساده نباشد. آن جا بود که گلگز فهمید که هر حرفی که گفته میشود درست نیست باید باز سوال میکرد
جالب انجابود که گلگز فهمید اسمش فاطمه است نه گلگز
برادر میزند بر سرش میگوید وای شروع شد .
پایان قسمت دوم
ادامه دارد. با تشکر از خوانندگان. گودرزی