یک خاطره ی تلخ از کودکی

در یک روز پاییز که هوا بسیار سرد بود؛ همه ی خانواده جمع بودیم پای کرسی و مادرم در حال غذا درست کردن و پدرم قرار بود برای ما کتابی که قول داده بود بخ

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما