تلاطم

هر شب کمی غذا براش می بردم آخه نا بینا بود تو این دنیا فقط یک برادر داشت که اونم چند سالی می شد غیبش زده بود زمستان از راه رسیده بود و بارش برف امان

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما