رمان بیا رویا ببافیم | الهه احمدی

خلاصه ی رمان بیا رویا ببافیم :

دکتر نارین حکمت توسط همسایه ی فرصت طلبش به دام افتاده و برای جلوگیری از هر گونه آسیب به پسرش از سمت رها تاجیک(همسایه ی قاچاقچی اش) مجبور به همکاری با رها در جرایم می شود؛رفته رفته نارین شیفته ی رها شده و تصمیم به بیرون کشیدن خودشان از منجلاب موجود می گیرد،آن هم با هجرت از ایران…

ابتدای رمان بیا رویا ببافیم :

با حس اینکه کسی بالای سرم نشسته تکانی خوردم….خدایا این بوی سیگار از کجاست؟؟!!!!  سوشا؟؟!!!!زیر لب گفتم:سوشا تویی؟
توی تخت تکانی خوردم و لای چشمانم را باز کردم……نفسم برای صدم ثانیه انگار دم و باز دم نشد!!!!!!خدایا این اینجا؟!!!در خانه ی من؟!!!!تنم خیس عرق شد؟!!!سریع برگشتم و کنارم و جایگاه رادمان را نگاه کردم و با دیدن جای خالی اش از جا پریدم……داشت با لبخند ریزی نگاهم میکرد بیشتر شبیه پوزخند بود……قیافه ی ترسناکش با نور زرد رنگی که از خیابان به داخل اتاق میتابید وحشتناک تر شده بود…..نفس نفس میزدم…..هرچقدر خواستم زبان باز کنم و از رادمان بپرسم  دهانم باز نمیشد انگار شده بود دشت کویر…..خدایا!!!!هزار تا فکر به سرم زد…..با رادمان چیکار داشتن؟رادمانم را ندزدند؟وای خدایا……روی تخت نشست و گفت:لالی
خودم را جمع کردم و خواستم ازش فاصله بگیرم که مچم را چسبید و گفت:کجا؟؟ بودی حالا؟
با کف دستش به سینه ام فشار آورد و من روی تخت افتادم رویم خیمه زد و گفت:حالا حالا باهات کار دارم
خنده ای کرد و گفت: ولی باشه به وقتش……

کانال تلگرام نویسنده :