من مادر مادربزرگم بودم

مامان‌بزرگ ایستاد. پایش خون می‌آمد. روی فرش، خونی شده بود. بعد یکهو صدای عق زدن آمد. روی فرش پر از بستنی و میوه شد. بوی بد،

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما