حکايت عشقی بی‌قاف بی‌شين بی‌نقطه:داستان کوتاه

دیشب توی پله‌های خونه لیز خوردم. بس که تند تند می‌رفتم بالا. زانوم زخمی شد. قوزک پام خراش برداشت. مادرم گفت:((حواست کجاست،

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما