با این که همیشه کفش ورزشی میپوشید باز هم یک سر و گردن از همه دخترهای دانشگاه، با آن کفشهای پاشنه بلند، بلندتر بود. هنوز هم، مثل بچگیهاش، با پسرها راحتتر بود. عشوه و ناز و به قول عمه مهران ظرافت زنانه را یاد نگرفته بود. پلههای دانشگاه را دوتا یکی بالا میرفت و اگر کسی توی راهرو نبود از طبقه سوم روی نردههای راهپله سر میخورد تا پایین. چند بار هم سر خورده بود تا طبقه همکف و رخ تو رخ یکی از استادها، که منتظر آسانسور بود، درآمده بود و هول هولکی در حالی که لباسهایش را مرتب کرده بود سلام کرده بود. استادها که به کارهای او عادت کرده بودند جواب سلامش را میدادند و سر تکان میدادند.