رادمهر گوشه ای نشسته بود به مهلا خیره شده بود
سینا_ تند رفتی داداش فکر کنم شدید دلخوره ازت
رادمهر_ یعنی باید وایمیستادم مرتیکه زل بزنه به ناموسم
سینا_ حق میدم بهت ولی قیافشونو دیدی رنگ تو روشون نمونده
رادمهر بلند شدو سمت مهلا رفت........