روزی جماعتی عاشق و شیفته خورشید به راه افتادند ، که از نزدیک به وصالش
برسند. روزهای متمادی پیاده از کوهها و دشتها گذشتند ، تا روزی در ستیغ کوهی
بلند به نزدیکی خورشید رسیدند و با تمام وجود آنچه را که اراده کرده بودند
به سرانجام رساندند و خورشید را به روی زمین کشیدند!
اما فقط برای لحظه ای توانستند که عشق آتشین معشوق را تحمل کنند!!
و فقط از آنان خاکستری بر جای ماند، که تا ابد محو تماشای خورشید شد!