یک سری آدمها هستند, مدام, ناراحت,اند !
هرکاری, هم که کنی ، دوست, دارند, ناراحت بمانند, ...
عجیب نیست !؟
آدم یکجاهایی از درد کشیدن لذت میبرد ...
از زمین خوردن ، عادت میکند به کم آوردن ...
همه روزهایی را دارند که فرو ریختهاند ، لبخندهای الکی زدهاند ، کرور کرور اشک دمِ مشکشان گذاشتهاند ...
حرفی نیست !
حرف آن است که در این روزها نمانی و دستوپا نزنی ...
بحث آنجاست که چقدر میخواهی به بد بودنت ادامه بدهی که هم حالِ خودت به هم بخورد هم اطرافیان ؟!
گاهی باید کَند و رفت از هر آنچه که تکهتکه نگهت داشته ...
غصه بخوری که چه ؟!
چندبار زندگی میکنیم مگر ، که این هم به دستِ بهانههای الکی ! درست شنیدی ، الکی ! خراب شود ؟
هیچکس به اندازهی خودِ آدم ، حالِ آدم را خوب نمیکند ...
هیچکس بهتر از خودت نمیفهمد که قهوهی داغِ دمِ غروب چطور به روح و روانت میچسبد و بوی باران چگونه از خود بیخودت میکند ...
هیچکس نمیداند ...
آدمها ناراحت میشوند ، میشکنند ، جاننداده میمیرند ، اما یکجایی باید این قضیه را تمام کنند ...
بیشتر از این دیگر حالبههمزن است !
از ما گفتن ...